اوائل دههی چهل شمسی را بهجز انقلاب سفید، لایحهی کاپیتولاسیون و کشمکشهای بعد از آن، تأسیس کارخانههای بزرگ و رشد صنایع و طبقهی متوسط شهری جدید، با تحولاتی هم در پایتخت میتوان شناخت. تهران با وجود رشد چشمگیر و عبور از حد و مرزهای پیشین، هنوز زمینهای خالی و راههای نیمهکاره کم نداشت. از امیرآباد و یوسفآباد گرفته تا تپههای عباسآباد، جابهجا میشد رد سازههای تکافتاده و زمینهای خاکی را گرفت. شهر بعد از پوسته ترکاندن، خودش را ترمیم میکرد و البته رشد سرمایه و نیاز به خانهها و دفاتر اداری هم مزید بر علت میشد تا شهرداری تهران ساخت خیابانهای جدید و اتصال نقاط نسبتاً تازهوارد شهر را در دستور کار قرار دهد. داستان خیابان میرزای شیرازی یا نادرشاه نیز از همین دوران آغاز میشود. خیابانی شمالی-جنوبی که ضلعی از شبکهی چهارگوش نامنظم آن محدوده را تشکیل میداد و خیابان عباسآباد (شهید بهشتی) را به چهلمتری کریمخان زند متصل میکرد. خیابان در موقعیتی قرار میگرفت که هم به خیابان مشهور پهلوی (ولیعصر) نزدیک بود و هم دسترسی مناسبی به امتداد شرقی بلوار الیزابت، یعنی خیابان کریمخان داشت. بدینترتیب نسل جدیدی از مراکز اداری و واحدهای مسکونی میتوانستند در بستر این خیابان رشد کنند. خیابان نادرشاه هم بسیار به مرکز شهر نزدیک بود و هم بهخاطر تازهتأسیسبودن، میتوانست چشماندازی روشن از رشد و ترقی را پیشروی مالکین قرار دهد؛ پس جای تعجب نبود که تولد آن و همزمانیاش با رشد روزافزون اقتصاد و سرمایه، خیلی زود جایگاه ممتازی به آن ببخشد.
بابانوئل، کاج و گاتاهای خوشمزه
گفته میشود سابقهی سکنیگزیدن هموطنان ارمنی در تهران به اواخر دورهی زندیه بازمیگردد. ارمنیها تا زمان روی کارآمدن فتحعلیشاه اقلیت کوچکی از شهر کمجمعیت تهران بودند، اما پس از آن رفتهرفته سهم بیشتری از شهر را به خود اختصاص دادند. رشد و رونق جمعیتی تهران در دهههای بعد و مهاجرت روستاییان به شهر، بر جمعیت ارمنیهای تهران بیتاثیر نبود. این روند رو به رشد با وقوع جنگ جهانی دوم یکباره شیبی تُند به خود گرفت. اعلام دولت شوروی برای پذیرش مهاجرین ارمنی، بسیاری از ارمنیهای مقیم روستاها و سایر شهرها را به تهران کشاند. گفته میشود تعداد متقضیان مهاجرت به ۱۲۰ هزار نفر هم میرسید. بسیاری از این افراد خانه و وسایل زندگی خود را فروخته بودند تا در ارمنستان زندگی تازهای را آغاز کنند اما زندگی مطابق خواستهی آنها پیش نرفت. روند مهاجرت به مشکل خورد و مدتی بعد متوقف شد. حالا تهران میبایست میزبان ساکنین تازهای میشد. ساکنینی که از روستاها و شهرهای خود رانده و از مهاجرت مانده بودند. بدینترتیب هستههای پرتراکمتری از ساکنین ارمنی در تهران شکل گرفت. از بهجتآباد و یوسفآباد گرفته تا مجیدیه در شرق. کمتر از دو دهه بعد که که خیابان نادرشاه احداث شد و شرکت تِسا (TESSA) پیمانکاری آسفالت اساسی آن را بر عهده گرفت، این جمعیت هم رشد کرده بود و هم توانسته بود تا حد زیادی بر مشکلات قبلی غلبه کند و قدم به زندگی تازهای بگذارد. آنها پیش از احداث خیابان از ساکنین محله بودند و حالا جزو اولین کسانی به حساب میآمدند که کسبوکارهای خود را در اطراف این خیابان تازهتأسیس راه میانداختند.
از میان اغذیهفروشهای این خیابان، ساندویچی طلایی بیش از همه شناخته شده است. با پیشینهای که به سال ۱۳۴۲ بازمیگردد، نه فقط ساکنین محله، که بسیاری در سرتاسر شهر آوازهی شهرتاش را شنیدهاند. شاید ساندویچهای ارزان اما خوشطعم آن، فرمول ویژه و دستنیافتنیای نداشته باشند، اما احتمالا به دلایل فرهنگی و نوستالژی، همیشه مشتریهای بیشماری هستند که غداخوردن در آنجا را به دیگر اغذیهفروشیها ترجیح میدهند. خوراکیها صرفاً محدود به ساندویچ نیست. با کمی فاصله میتوان سراغ مشهورترین شیرینیفروشی محدوده را گرفت: قنادی طلایی. تکهای ثابت و بااهمیت از پازل فرهنگی ارمنی حاکم بر خیابان که بعد از افول ستارهی اقبال همکار قدیمیاش «نوبل» شکل گرفت. قنادی طلایی تنها یک قنادی خوشنام و باکیفیت نیست، بلکه عرضهکنندهی شیرینیهایی است که کمتر در دیگر قنادیهای شهر میشود سراغشان را گرفت: گاتا، پیروک، نازوک که در کنار دیگر کیکها و تارتها و شیرینیها همیشه مشتریها را دنبال خود میکشانند.

با اینحال نمایش اصلی از اواسط آذرماه شروع میشود. میرزای شیرازی به یکباره رنگ عوض میکند و فرهنگ ارمنی که در طول سال بهندرت نشانهی خاصی از خود به نمایش میگذاشت و بیشتر سعی بر عدم جلوهگری و تمایز با دیگران داشت، اینبار با شکوه تمام خودش را عرضه میکند. کادوفروشیها و اسباببازیفروشیها که بخش دیگری از پازل کسبوکارهای خیابان را میسازند به کمک شیرینیفروشی مشهور میآیند تا همهچیز حالوهوای شبهای کریسمس را به خود بگیرد. از کاجهای تزئینشده با ریسههای نورانی گرفته تا بابانوئلهایی شنلپوش در ابعاد و اندازههای مختلف و انواع نشانهها، یادگاریها و دکوریهای ریز و درشت، خصوصاً شبها منظری متفاوت به این خیابان تهران میبخشند. منظری که با جنبوجوش جمعیت شاد و کنجکاو، به زحمت از خاطر بینندگان فراموش میشود.
رد و پای فرهنگ
کمتر کسی میرزای شیرازی را به عنوان خیابانی «فرهنگی» میشناسد. فرهنگی به این معنا که عناصری چون کتابفروشیها، دانشگاهها و موسسات آموزشی و به طور کلی حالوهوای آدمهای خیابان و ماجراهایشان به این تصور دامن بزنند که خیابان نقشی کلیدی در پذیرایی از مظاهر و اهل فرهنگ دارد. با اینحال میرزای شیرازی میزبان برخی از شناختهشدهترین و تاثیرگذارترین تولیدکنندگان و متنفذان حوزهی فرهنگی است. اگر از پایین و تقاطع آن با خیابان کریمخان شروع کنیم، فروشگاه مرکزی نشر چشمه اصلیترین جایی است که از دههی هفتاد شمسی بدینسو نگاهها را معطوف خودش میکند. نشری که خیلی زود توانست با بهترینهای ادبیات همکاری کند و مفهوم متفاوتی از ناشر را در فضای ادبی کشور ارائه کند که با سازوکارهای سنتی پیشتر شناختهشده تا حد زیادی متفاوت بود. فروشگاه اصلی جمعوجور اما پر جنبوجوش خیابان میرزای شیرازی هم توانست نقشی فراتر از یک کتابفروشی ساده داشته باشد: این چند ضلعی کوچک در مناسبتهای مختلف به محل گردهمایی شناختهشدهترین نویسندگان و شاعران کشور تبدیل شد. از محمود دولتآبادی و شمس لنگرودی گرفته تا نسلهای جدیدتری چون حسین سناپور، پیمان اسماعیلی و گروس عبدالملکیان و بسیاری از نویسندگان و شاعران دیگر.

اما چشمه اولین عنصر فرهنگی ابتدای خیابان نبود؛ دبستان کوثر که حالا به نام «شهدای رسانه» شناخته میشود از همان سالهای ابتدایی تأسیس خیابان ساخته شد و تاکنون هزاران نفر فارغالتحصیل آن، بخش مهمی از خاطرات زندگیشان را از آنجا و منظرهی پیرامونش یعنی پل کریمخان و کلیسای سرکیس مقدس به یاد دارند. مدرسهی فرخمنش، دیگر مدرسهی شناختهشدهی میرزای شیرزای است که در سال ۱۳۳۵ و در تقاطع نادرشاه و تخت طاووس (شهید مطهری) ساخته شد. این مدرسه که با نمای سنتی و کاشیکاریهای زیبایش شناخته میشد، مثل دبستان کوثر آنقدر خوششانس نبود که از تخریبها جان سالم به در ببرد. تغییر اسامی و تفکیک مدرسه در قیاس با تخریب آن در سال ۱۳۹۵ بلایای کوچکی به شمار میآمدند. هیچکس نفهمید چرا باید یک روز مانده به آغاز سال تحصیلی جدید، یکی از میراثهای مسلم معماری تهران زیر تیغ کلنگ و ضربات بیل مکانیکیها برود؛ اما فرسودگی یا هر دلیل دیگر در نهایت این عنصر هویتی میرزای شیرازی را برای همیشه نابود کرد.
بقیهی عناصر مرتبط با فرهنگ، جلوهی بصری بارزی ندارند. سراغ آنها را میبایست از دانشجوها، اهل قلم و افرادی گرفت که درگیر تحقیقات و علاقمند به آناند. منزل عبدالحسین زرینکوب با کتابخانهی شخصی پر و پیماناش، سالها میزبان دوستداران ادبیات بود؛ پیش از آنکه فرشتهی مرگ در بیستوچهار شهریور او را پلهپله به ملاقات خدا ببرد و نوای رسای نویسندهی «دو قرن سکوت» را برای همیشه ساکت کند. بهجز منزل زرینکوب، دفتر جمعوجور اما پرفروغ دیگری هم در میرزای شیرازی جاگیر شد. دفتری که هنوز هم چراغ آن روشن است و علی دهباشی، سردبیر «بخارا» از صبحهای خیلی زود کار خودش را در آن شروع میکند و با ملاقاتکنندگانش دیدار. همهچیز آنقدر «چراغخاموش» و بیتظاهر است که حتی آدرس دفتر را در سایت نشریه هم نمیتوان پیدا کرد. گویی شبکهی فرهنگی خیابان میرزای شیرازی ترجیح میدهد به دور از قیلوقالها کار خودش را دنبال کند. مثل گالری هور که از اواخر دههی هشتاد شمسی به ابتکار یعقوب امدادیان میزبان نمایشگاههای نقاشی و مجسمهسازی بسیاری است. شاید همین کمهیاهو بودن در کنار دسترسیهای مناسب و بافت اداری این ناحیه، صاحبان قدرت و سرمایه را هم به این فکر انداخت که دفاتر بازوهای فرهنگیشان را در این خیابان مستقر کنند. پس نباید از دیدن دفاتر خبرگزاری تسنیم و روزنامهی فرهیختگان در فرعیهای میرزای شیرازی تعجب کرد، چرا که آرامش حاکم بر خیابان، مثل پناهگاهی است که بسیاری ترجیح میدهند در سایهی آن کارشان را پیش ببرند و البته هیچگاه هم احساس نکنند که از متن تحولات به دور ماندهاند.
مرگ، زندگی، سکنیگزیدن
این ادعا که مرگ و زندگیهای بسیاری در میرزای شیرازی رخ دادهاند، اغراق نیست. نشانهی بارزش ساختمان مدرن سفید و خاکستری جاگذاری شده در غرب خیابان است. بیمارستان یاس، بیمارستان جامع زنان، بیمارستان شوروی، بیمارستان میرزاکوچکخان یا هر اسم دیگری که میخواهید رویش بگذارید! اولین بیمارستان تخصصی زنان و زایمان کشور که بعد از انقلاب و در سال ۱۳۶۲ از پیچ شمیران کوچ کرد تا در کالبد یک بیمارستان شناختهشده و باسابقهی دیگر قرار گیرد، یعنی بیمارستان شوروی که خود دو بار اسبابکشی کرده بود تا در نهایت به ساختمان خیابان نادرشاه رسیده بود. یکبار از خیابان نادری به آبان جنوبی و بار دیگر از آبان جنوبی به حد فاصل خیابان نادرشاه و ویلا. در واقع بیمارستان شوروی از اولین ساکنین این محدوده در اواسط دههی سی بود. پیش از آمدن به خیابان نادرشاه و ویلا، بیش از دو دهه سابقهی فعالیت داشت و به خاطر خدمات پزشکی و دارویی رایگان و البته جراحان ماهرش شهرت چشمگیری برای خود به هم زده بود و مراجعین زیادی از سراسر کشور به سراغ آن میرفتند. مدتی پس از انقلاب تغییر نام داد تا در نهایت با طی فرازونشیبهای بسیار و اضافهشدن یک ساختمان دیگر، به نام بیمارستان یاس شناخته شود.
خانهها هم جایگاه خودشان را دارند. آپارتمانهای مدرن هم در کنارههای خیابان اصلی و هم در فرعیها پرتعدادند. پنجرههای رو به جنوب بزرگ و وسیع، بالکنها و پوششهای سنگی و آلومینیومی از اصلیترین مشخصههای آنها هستند. ساختمانهایی که در محلهای نوبنیاد ساخته شده بودند و دقیقا فرزند زمانهی خود بودند: پر از خطوط راستگوشه، به دور از خودنماییهای فخرفروشانه و بدون تزئینات. مامنی برای طبقهی متوسط جدید. حالا لابهلای آنها مثل بسیاری از نقاط شهر، تحولات معماری مسکونی را میتوان مشاهده کرد. از نماهای محقرانهی دههی شصت گرفته تا طرحهای پر از شیشههای رفلکس دهههای هفتاد و هشتاد و معماری مدرن یا التقاطی این روزها.
همنشینیها آپارتمانهای مسکونی و دفاتر اداری هویتی دوگانه به خیابان بخشیده است. روزها بر ترددها افزوده و شبها بر چراغهای خاموش واحدها و پنجرههای تاریک. با اینحال این همنشینی در طول نزدیک به شش دهه، به نوعی توازن رسیده. هم بستر پهن خیابان و دسترسی مناسب آن به مرکز شهر محبوبیت آن را برای شرکتها و بنگاههای تجاری حفظ کرده و هم وجود عناصری چون پارک، مدرسه و خردهفروشیها در کنار آرامش نسبی، اجازه نداده تا ساکنین از این محله گریزان شوند. «میرزای شیرازی» در تمام این سالها کمحاشیه بوده اما به حاشیه رانده نشده. مهم بوده اما پرهیاهو هرگز. بیآنکه به تاریخچهای طولانی تکیه داشته باشد در متن تاریخ حضور داشته و دارد و ویژگی چندفرهنگی بودن آن، بیش از پیش بر جذابیتهایش افزوده. خیابانی که صرفا یک نام نیست و در ذهن هزاران هزار انسان ثبت شده و روایتگر خاطرات بوده است.