از پشت شیشهها به خیابان نظر کنید!
بیشترین جستجوهای اخیر:
دالان
چالوس
ولیعصر
مجله
کشاورز
موردی یافت نشد
حساب کاربری
ورود
ثبت نام
خیابانها
بیشتر
همکاران
فروشگاه
دربارهی ما
0
هیچ خریدی نکردهاید!
مبلغ قابل پرداخت:
تومان
تکمیل خرید
ناحیه کاربری
خیابانها
بیشتر
همکاران
دربارهی ما
فضاهای فرهنگی خیابان کاخ در دههی پنجاه
دالان
فلسطین؛ انباشتِ خاطرات مشوش
فضاهای فرهنگی خیابان کاخ در دههی پنجاه
فضاهای فرهنگی خیابان کاخ در دههی پنجاه
تعداد بازدید: 673
نظر: 0
در معیت بزرگان
نوشتهی شهابالدین تصدیقی | پژوهشگر مطالعات معماری ایران
یکی از دوستانم میگفت خودش آدم سادهای است ولی دوستان عجیب غریب و شاخص زیاد دوروبرش جمع میشوند! حالا انگار حکایت دوست من، حکایت خیابان «کاخ» (فلسطین) در دههی پنجاه است. خودش خیلی غنی نیست ولی اگر هم در آن بودی و دنبال چیزی بگردی، قطعا چند ده متر آن طرفتر در یکی از خیابانهای موازی آن را مییابی. شاید کاباره و سینما نداشته باشد، ولی کاباره و سینما آنقدرها هم ازش دور نیستند. این خیابان انگار در میان بزرگان است و نمیتواند صدایش را بین این بزرگان زیاد بلند کند تا به گوش برسد، پس مجبور است شخصیتش را با چیزهای ریز دیگری شکل دهد. داستانِ ما نه دربارهی آن چیزهای ریز شخصیتبخش، که دقیقا دربارهی میانافتادگیهای کاخ است: اینکه چطور وقتی میان غولهایی همچون خیابان پهلوی (ولیعصر) و شاهرضا (انقلاب) و یا الیزابت (کشاورز) و تخت جمشید (طالقانی) گیر میافتی، رنگ و بویشان در تو نشت میکند.«کاخ» مثل کیک لایهلایه بود. بقیهی خیابانهای افقی، آن را قاچ قاچ بریده بودند. الان هم البته خیلی غیر از این نیست. بعضی خیابانهای مهم اطراف هم اگرچه «کاخ» را قاچ نکردند، گردههای روح خود را به اطراف آن افشاندهاند.
پایینتر از شاهرضا
«شاهرضا» احتمالا بزرگترین گندهای باشد که کنار کاخ نشسته بود. همین امروز هم شاهرضای سابق با نام «انقلاب» بخشی از هویت «فلسطین» امروزی را تحت تاثیر قرار میدهد: کافههای پایینتر از چهارراه فلسطین و موسسات آموزشی و کتابفروشیها شاید ردی از آن دوران و الگوبرداری «کاخ» از «شاهرضا» بوده باشند. محل برخورد کاخ و شاهرضا یک گرهگاه است. درست در این گرهگاه است که ما شاهد دو کتابفروشیِ «گلشایی» و «فروهر»، چاپخانه «خنین» و سه فروشگاه صنایع دستی و چیزهای دیگری از این قبیل هستیم. شاید این اعداد انگشتشمار به نظر برسند و چندان هم بزرگ نباشند، اما معنادار خواهند بود اگه ببینیم که این مغازهها تنها در حاشیهی نزدیکِ شاهرضا روییدهاند؛ همچون رد پای شاهرضا که از روی کاخ گذشته است. بنگاه گلشایی، قدیمیترین مرکز نشر کتاب در کاخ است که از دوران رضاشاه باقی مانده است. شاید بخاطر شاهرضا اینجا بوده، ولی شاید همین خزیدنِ او به درون کاخ بود که باعث حضور بقیهی کتابفروشیها شد. دو روزنامهی «اطلاعات» و «پرچم خاورمیانه» نیز دفاتری خبری در این نواحی داشتند. و البته دو تا از مجلات هم در همین اطراف مستقر شدند: «پیک شنوایی و گفتار» و «نامهی انجمن فارغالتحصیلان دانشگاههای بیروت». وجهِ کتابخوان و اهل مطالعهی شاهرضا این پایین بیشتر نشت کرده بود.
البته چیز دیگری که در آن سالها در نیمهی جنوبی خیابان کاخ زیاد به چشم میخورد، هنر بود. از صنایع دستی تا موسیقی و حتی باله! این پایین سه آموزشگاه هنری در مقاطع متفاوت وجود داشت: هنرکده، هنرستات و مدرسهی عالی هنر. گروه باله پارس هم شاید برای همین در کاخ جنوبی احساس غریبی نکرد و رختش را برنهاد. فروش صنایع دستی هم اینجا برقرار بود. «جهانکار» و «کرمانی» و «امید» درست زیر شاهرضا جا خوش کرده بودند ولی کاخ در عمق خیابان کاخ و حتی پایینتر از شاه (جمهوری) عتیقه و فرش میفروخت. و چه جایی از آن بهتر؟ اگر سرمان را بالاتر ببریم، میبینیم که همهی همسایگان خیابان کاخ عتیقهها و صنایع دستیشان را تا توانستهاند از شاهرضا پایینتر بردهاند. آن بالا شاید زیادی لوکس بود و شاهرضا هم زیادی کتابخوان و دانشگاهی! عتیقهفروشیهای خیابان کاخ نه از شاهرضا که از «فردوسی» و «پهلوی» (ولیعصر) نشت کرده بودند. این پایین پاتوق فروش هنر بود. حتی چهار فرشفروشی کاخ هم اینجا بودند.
حالا بیایید از شاهرضا بالاتر برویم و دنیای جدیدتری را ببینیم؛ همه چیز تدریجاً فرق میکند. حتی اسم کتابفروشیها هم از امثال گلشایی به «رونیتا» تبدیل میشود.
اطراف میدان
خیابان تختجمشید روی نقشه همان طالقانیِ امروز است؛ ولی تختجمشید سربههواتر و خوشباشانهتر بوده. احتمالاً باید آن را با کلوپها و سالنهای ورزشیاش میشناختیم. عبور تختجمشید از کاخ هم همچون شاهرضا رد خودش را گذاشته:. تنها باشگاههای ورزشی خیابان کاخ در نزدیکی این نقطه بودهاند. سالن دولتی شهداد و استخر غیردولتی کاخ اگرچه در خیابان کاخ تنها میدرخشیدند ولی در خیابان تخت جمشید مشت نمونهی خروار به حساب میآمدند.
اما تقاطع کاخ و تخت جمشید فقط این نیست: میدان کاخ آنجاست. میدان فلسطین امروزی را نمیتوان بدون سایهی مسجدی بزرگ و بیلبورد نابودی اسرائیل تصور کرد. در آن روزگار امّا که نامش «کاخ» بود، قلب فرهنگی مادرِ خیابانش محسوب میشد. انگار برخورد با تخت جمشید از یک طرف و نزدیکی به شاهرضا از طرف دیگر، باعث شد باورش شود که چیز خاصی است. علاوه بر دو موسسهی ورزشی که گفتم، دو قهوهخانه (از سه قهوهخانهی کاخ)، دفتر دو مجله با دو نام بسیار متفاوت («رامین» و «سازمان دفاع غیر نظامی کشور»)، کتابفروشی رونیتا، نگارخانهی «زروان» و انجمن روابط فرهنگی ایران و هند اطراف همین میدان قرار میگرفتند. بیدلیل نیست که تنها دکهی فروش مطبوعات کاخ برِ میدان بود. از روی نقشه بهنظر میآید یا در جای همین مسجد امروزی یا در پشت آن دفتر مجلهی رامین قرار گرفته بود. این مجله متعلّق به که بود و چه سرنوشتی برایش رقم خورد؟ من هم کنجکاوم جوابش را بدانم.
انتهای شمالی
اگر از میدان بالاتر برویم، تدریجا با جهانی جدید روبرو میشویم. از های و هوی شاهرضا و خوشباشی تخت جمشید فاصله گرفتهایم و اینک با مراکز آموزشی و دبیرستانها و مدارس مواجهیم. با وجودی که جنوب کاخ به نظر هنریتر میرسید، تنها کارگاه تولید هنری این خیابان در این آخرین مرحلهی خیابان قرار گرفته است و البته آن هم صرفا یک استودیوی چاپ روی پارچه است که بیشتر از هنر، به کسب و کار میماند. کاخ این بالا شبیه انسانهای میانسال است و به یک زندگی عادی متمایلتر است. دور خودش را با مدارس و محیطهای آکادمیک و منازل پر کرده است. تنها محیط مذهبی سرتاسر این خیابان، کنیسهی ابریشمی است که کمی بالاتر از بلوار الیزابت (کشاورز) در یکی از خیابانهای فرعی جا خوش کرده و زیاد هم سعی نکرده قیافه بگیرد. به نظر میرسد خیابان کاخ در این مرحله دیگر دارد ته میکشد و حتی حوصلهی تقلید از همسایگان شمالیاش مثل خیابان هما را ندارد. «هما» محل تمرکز مراکز تولید فیلم و محصولات سینمایی بود، ولی گردهای به خیابان کاخ نیفشاند. شاید هم کاخ هیچوقت آنقدر به سمت شمال کش نیامد که بفهمیم لایههای بعدی چه ردی از خود در آن به جای میگذاشتند، یا شاید هم آنقدر اسمش «کاخ» نماند تا بفهمیم چه میتوانست بشود.
«فلسطین»؛ هویتی جدید برای خیابان میانسال
بعد از انقلاب «کاخ» دگرگون میشود. سی بهمن ۱۳۵۷ یاسر عرفات، سیداحمد خمینی و ابراهیم یزدی قدم به سفارت و خانهی سابق اسرائیل و قوام میگذارند، پرچم تازه بالا میرود و از آن به بعد خیابان هویت جدیدی پیدا میکند: فلسطین. فلسطین هم نام کشوری است، هم پشتوانهی ایدئولوژیک حکومت تازه. حالا باید همهچیز تغییر کند، یکی از آنها هم هنر است. سال بعد از انقلاب نوبت فعالیت «حوزهی اندیشه و هنر اسلامی» است در فلسطین شمالی. محل تردد عدهای از جوانان گمنام و مذهبی آن روز و شخصیتهای فرهنگی شناختهشدهی سالهای بعد. از رسول ملاقلیپور گرفته تا امیرحسین فردی و دیگران. دیگر نشانههای هویت جدید آرامآرام قد میکشند. مسجدی باشکوه و وسیع به جای دفتر شخص با نفوذ رژیم پیشین- فرمانفرما- مینشید و تبدیل به عنصر غالب میدان فلسطین میشود. «کاخ» باز هم مرکز قدرت باقی میماند اما دیگر خبری از شکوه و تاج سلطنتی نیست. همزمان نسل جدیدی از جوانان، اندیشهها و روزنامهها از راه میرسند و بخشی از آنها در فلسطین استقرار پیدا میکنند. «آفتاب یزد» در بحبوحهی اصلاحطلبی و جنبشهای دانشجویی در فلسطین صفحهبندی میشود. «جامعهی مدنی» هم همینطور. تنها روزنامهها نیستند، انجمن ایرانشناسی فرانسه هم جای بهتری جز فلسطین پیدا نمیکند. حتی دبیرخانهی شورای عالی انقلاب فرهنگی هم ترجیح میدهد از فلسطین سیاستهای آموزش عالی کشور را تنظیم کند.
مقاله قبلی
مقاله بعدی